مروری بر فیلم Zelig اثر وودی آلن

فیلم زلیگ

این مقاله بخشی از موضوع فیلم را آشکار می‌کند. اگر فیلم را ندیدید، خواندن این مقاله را به شما توصیه نمی‌کنیم.

موضوع دوست داشتنی فیلم زلیگ

هرگز فکر نمی‌کردم یک فیلم سیاه و سفید قدیمی، چنین موضوع تکان دهنده‌ای را به  نمایش بگذارد. اصلا فکر نمی‌کردم مردم آن زمان به چنین چیزهایی هم فکر کنند. البته که فکر می‌کنند.

لئونارد زلیگ شخصیست بی هویت. او درست مانند آفتاب پرست در کنار هر کسی که قرار می‌گیرد، خودش را به او شبیه می‌کند. میلی سوزان در او وجود دارد که مورد تایید مردم قرار بگیرد و در هر حال دوست داشتنی باشد. و چه راهی بهتر از اینکه خودش را همرنگ جماعت کند؟

فرقی نمی‌کند کجا باشی و در کنار چه کسانی، تا زمانی که با آن‌ها فرقی نداشته باشی، هیچ خطری تهدیدت نمی‌کند. آدم‌ها نمی‌توانند کسانی را که مثل آینه جلوه‌ای از خودشان را منعکس می‌کنند، دوست نداشته باشند.

زلیگ در سراسر آمریکا لقب آفتاب پرست را به خود می‌گیرد. او را در بیمارستان بستری می‌کنند و مداوا و تحقیقات روی او شروع می‌شود. دکترها به هیچ نتیجهای نمی ‌رسند. اما این دکتر فلچر است که قصد ندارد او را رها کند. با او به منظقه‌ای دور می‌رود و سعی می‌کند به کمک فرآیند خواب مصنوعی، روان او را از نو برنامه‌ریزی کند.

یک سکانس بسیار زیبا در اینجا وجود دارد. دکتر فلچر جوان رو به روی زلیگ نشسته و قصد دارد با او صحبت کند. زلیگ اصرار دارد که یک دکتر است و باید برود به مریض‌هایش سر بزند. او سریعا نقش کسی را که در کنارش نشسته به خود می‌گیرد.

 بالاخره دکتر راهی پیدا می‌کند تا به ذهن ناخودآگاه لئونارد دسترسی داشته باشد. در نهایت این زن جوان پیروز می‌شود. حالا زلیگ کم کم هویتی مستقل برای خودش دست و پا می‌کند. نظرش را هرچه باشد بیان می‌کند و از واکنش بقیه نمی‌ترسد.

زلیگ و فلچر کم کم نسبت به یکدیگر احساس عشق می‌کنند. ازدواج آن‌ها عادلانه‌ترین ازدواج است چرا که تنها از این طریق است که زلیگ می‌تواند وفاداری و تلاش‌های دکتر فلچر را پاسخ دهد.

سبک فیلم زلیگ

این همان جنبه فیلم است که اصلا دوست نداشتم. فیلم حالتی مستندگونه دارد. دیالوگ‌ها بسیار اندک هستند. فیلم بیشتر از تصاویری تشکیل شده که کنار هم قرارشان داده‌اند. راوی، روی این تصاویر متحرک مدام صحبت می‌کند. پیشرفت فیلم متکی بر سخنانی است که او می‌گوید. روایت داستان تنها از طریق راوی، کسل کننده‌ترین بخش فیلم است.

بزرگ‌ترین ضعف فیلم، سبک مستندی آن است. اما موضوع آن‌چنان برایم جذاب است که به راحتی می‌توانم ضعفش را نادیده بگیرم.

زلیگ، روایتگر رایج‌ترین بیماری عصر ما

فیلم را که دیدم، سریع به یاد جامعه امروزی خودمان افتادم. به یاد آوردم که چه انسان‌های متمایزی را از جمع‌های خود طرد کردیم. خودم را یادم آمد که هر وقت متفاوت بودم، (یعنی هر وقت خودم بودم) طرد شدم. شاید ما هم گاهی دلمان می‌خواهد به زلیگ درونمان مجالی برای بروز بدهیم. درست همان وقت‌ها که دلمان از بی‌رحمی آدم‌های این دنیا می‌گیرد. همان موقع که جامعه انتظار دارد فردی مشخص باشیم ولی نیستیم. و این به ما ضربه می‌زند.

انسانی که در رینگ جامعه ضربه‌های بسیاری را از حریفش خورده باشد، ناخودآگاه خستگی بر او غالب می‌شود. خستگی هم اگر امان آدم را ببرد، دیگر برایش مهم نیست چه هویتی دارد. حاضر است شبیه همه آدم‌های آن بیرون فکر و زندگی کند ولی بتواند یک نفش راحت بکشد. حتی اگر آن نفس از سینه شخصی که واقعا هست، یعنی خودِ خودِ واقعی اش، بیرون نیاید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *