اگر دو سال پیش کسی از من می پرسید نظرت درباره داستایفسکی چیست؟ همزمان که انزجار را در چهره ام نشان می دادم، به او می گفتم: هرگز سمتش نرو. آن موقع تازه اولین کتاب او را تمام کرده بودم. جنایت و مکافات را. به نظرم زیادی تلخ آمده بود و طولانی. به حدی که با خودم می گفتم من که هیچ گاه جای شخصیت های این داستان قرار نمی گیرم. این داستان و آدم هایش بیش از حد از من دورند. پس چرا دارم این کتاب را می خوانم؟ تنها دلیلی که باعث شد کتاب را تا پایان بخوانم این بود که اصولا عادت ندارم کتابی را نصفه نیمه رها کنم.
جنایت و مکافات که تمام شد و چند ماهی گذشت، باز به سرم زد که یک رمان دیگر از داستایفسکی را بخوانم. آن موقع ها منصور ضابطیان در شبکه دو برنامه ای داشت. برنامه او داوری داشت که حرف هایش باعث شده بود دوباره فیلَم یاد هندوستان کند. این آقای رسول نجفیان تقریبا در هر نوبتی که صحبت می کرد، اسم این داستایفسکی را می آورد و از خوبی های آثارش می گفت. برنامه در مورد زندگی واقعی افراد بود. هر شب یک نفر می آمد و زندگی اش را تعریف می کرد و چهار داور مسابقه نظر می دادند که آیا این زندگی قابلیت فیلمنامه شدن دارد یا نه. برایم جالب بود که رسول نجفیان در مورد همین زندگی های واقعی مردم، همین آدم هایی که از کنارشان رد می شوم، از آثار داستایفسکی مثال می زند. با خودم گفتم این آدم که سن و سالی دارد و ده بیست تا پیراهن بیشتر از من پاره کرده، حتما یک چیزی می داند. همین شد که به خودم گفتم دست از خامی بردار و دوباره سراغ آثار این نویسنده فاخر برو.
اثر بعدی که از داستایفسکی خواندم، قمارباز بود با ترجمه جلال آل احمد. از این یکی خیلی خوشم آمد. حالا نمی دانم توصیه سهراب مبنی بر چشم ها را شستن و جور دیگر دیدن، کارساز شده بود یا واقعا این یکی با قبلی فرق داشت. شاید هم آقای نجفیان تاثیر عمیقی گذاشته بود.
باز چندی گذشت و یک روز به پیشنهاد دوستی، فیلم شب های روشن فرزاد موتمن را دیدم. اگر بگویم آن فیلم مرا در خودش حل کرد، بیراه نگفته ام. تا مدت ها درگیرش بودم. فیلنامه اش بر اساس اثر شب های روشن داستایفسکی نوشته شده بود. بار دیگر این داستایفسکی خودش را جلوی چشم هایم گذاشته بود. بعد از دیدن فیلم، سراغ کتابش رفتم. از شب های روشن هم لذت بردم. دیگر کاملا نظرم در مورد داستایفسکی عوض شده بود. احساس می کردم جنایت و مکافات را تازه دارم درک می کنم. راستش داستایفسکی جنایت را هم به همان ظرافت عشق، تعریف می کند.
قانع شدن برای خواندن آثار یک خواننده، به همین سادگی ها نیست. حتی به شهرتش هم نیست. ممکن است یک کتابش را بخوانید و بعد خوشتان نیاید. ولی اینجا من دلایلی را آوردم که بعد از سه سال سر و کله زدن با آثار داستایفسکی بهشان رسیدم. با نوشتن این مقاله، شاید من هم مثل رسول نجفیان یا فرزاد موتمن بتوانم نقش کوچکی در معرفی این نویسنده جسور به شما داشته باشم.
- داستایفسکی رک و بی پرده سخن می گوید
فرقی ندارد غم باشد یا شادی، گناه باشد یا صواب، او همه را به درستی و در جای خودش و بدون لاپوشانی، بیان می کند. مگر یک خواننده از یک نویسنده خوب، انتظار چیزی بیش از این را دارد؟ خواننده می خواهد همه چیز را همانطور که در سر نویسنده می گذرد، بداند. داستایفسکی به شکل سخاوتمندانه ای این اجازه را به خوانندگانش می دهد.
- او یک درون شخصیت پرداز است
داستان و رمان های او بیشتر از آنکه در زندگی بیرونی شخصیت هایش رشد کنند و پا بگیرند، در درون ذهن آن ها به پیش می روند. به طوری که خواننده از تمام یا قسمت زیادی از افکار شخصیت اول داستان با خبر است.
این افکار شخصیت اصلی جنایت و مکافات را ببینید:
“راسکلنیکف با خود اندیشید: “کجا بود؟ کجا خوانده بودم که محکوم به مرگی، یک ساعت پیش از مرگ می گوید یا می اندیشد که اگر مجبور می شد در بلندی یا بر فراز صخره ای بلند زندگی کند که آنقدر باریک باشد که فقط بتواند آنجا بایستد و در اطرافش پرتگاه ها ، اقیانوس و سیاهی ابدی، تنهایی ابدی و توفان ابدی باشد و به این وظیفه ناچار می شد در آن متر مربع فضا، هزاران سال برای همیشه بایستد باز هم ترجیح می دهد زندگی کند تا اینکه فورا بمیرد. اوه فقط برای زندگی، زندگی و زندگی کردن. هرطور که باشد اما زنده ماندن و زیستن! عجب حقیقتی است. خداوندا عجب حقیقتی است. انسان پست است.” پس از لحظه ای افزود: “اما کسی که انسان را پست بنامد، خودش چه آدم پست تری است.”
جنایت و مکافات/ فئودور داستایفسکی/ترجمه علی صحرایی/ انتشارات مهتاب
از طرفی هر فعلی که قرار باشد انجام گیرد، خواننده آن را به احتمال زیاد می داند چون در جلسات فکری کاراکتر اصلی حضور داشته است. داستایفسکی به درگیری های درونی افراد می پردازد. آنجا که شخص واقعا در تصمیم گیری هایش مستاصل می ماند. شخصیت های او گاهی دچار روان پریشی می شوند و اختیار از کف می دهند. درست مثل ما! به شخصه برایم جذاب است که بتوانم لحظاتی مانند یک جنایتکار یا قمارباز فکر کنم و زندگی را از زاویه دید او ببینم.
- هر رمان او یک کلاس درس است
او معلم نیست ولی خواننده ی هر اثر او، ناخودآگاه پای درس او نشسته است. درس گرفتن از نوشته های او، مانند یادگرفتن ادب از بی ادبان است. در هر رمانش شخصیت هایی وجود دارند که دست به امور ناشایست می زنند و این شمایید که با دیدن عاقبتشان هرگز رغبت نمی کنید سراغ آن اعمال بروید. در واقع شیوه تربیتی او یک شیوه برای تربیت کودکان، اما تاثیرگذار است. او نتایج را نمی گوید بلکه در بطن زندگی شخصیت هایش، پیامدها را نشانتان می دهد.
- از زیاده روی در بیان تلخی ها ابایی ندارد
به عبارتی او در نوشتن، احساسات خواننده را از این حیث که ممکن است شدیدا غمگین شود، در نظر نمی گیرد. این خوب است. چه کسی دلش می خواهد حقیقت را تنها به دلیل تلخی و دردناکی اش به او نگویند؟
- داستایفسکی نیامده که نصیحت کند
او نمی نویسد تا نصیحتمان کند. تنها کاری که او به عنوان یک نویسنده می کند این است که داستانش را نقل می کند. بی هیچ اغراقی. همین بی خیالی او در مورد نصیحت کردن خواننده، آثار او را به یکی از بهترین نمونه ها در ادبیات روسیه تبدیل کرده.
- آثار او جنبه روانشناسی دارند
در حین خواندن داستان های او، ممکن است شک کنید که آیا او یک روانشناس هم هست؟ اگر نیست پس چطور با این دقت و تسلط از پنهانی ترین لایه های شخصیتی یک نفر، پرده بر می دارد؟ جالب تر آنکه بعضی از این لایه ها را به راحتی در درون خود پیدا خواهید کرد.
- شخصیت های او خاکستری هستند نه سیاه و سفید!
در رمان های او، یک جنایتکار، فقط جنایتکار نیست. داستایفسکی فراموش نمی کند که یک جانی هم احساساتی نظیر عشق و محبت را درون خود دارد. آدم های خوب او نیز، یکدست سفید و درخشان نیستند. گاهی از آن ها کارهای دور از انتظاری سر می زند که ثابت می کند شخصیت های داستانی او می توانند در دنیای واقعی هم حرفی برای گفتن داشته باشند.
دقیقا همه نکاتی که موقع خوندن آثار داستایوفسکی به ذهنم می رسید رو گفته بودید عالی بود
ممنونم از نظرت زینب جان.
اگر باز موردی به ذهنتون میرسه خوشحال میشم باهام درمیون بذارید.
وب سایتتون رو هم دیدم و از فونت زیبایی که متن ها داشتن حیرت کردم.
ممنون از مطلبتون منم دارم ابله رو می خونم
موفق باشید توضیح تان عالی بود
خواهش می کنم گلی جان
ممنونم از توجهتون
ابله عالیه
سلام به شما ریحانه جان دوست نویسندم
آفرینها به شما که قلم روان و گیرایی دارین
و آفرینها به شما که چقدر عالی تحلیل کردین
قشنگ معلومه که تامل کردین و وقت گذاشتین برای این محتوای ارزنده
دمتون گرم
سلام زهرای عزیزم
خیلی ازتون ممنونم
خوشحالم که دوست داشتین
عین حقیقته. من شبهای روشن رو دیدم. کتاب ابله رو هم دارم میخونم. راستی که قلم قوی و روامی دارند. و ممنون از شما بابت این تحلیل و بررسی زیباتون.
خواهش میکنم ممنون از شما که حوصله کردید