صبح وقتی برنامه کاری امروز را می نوشتم، نوشتن یک مقاله را در آن گنجاندم و بعد برای عنوان به این عبارت رسیدم (بی آنکه بدانم اصلا از چه چیزی قرار است صحبت کنم.) : مصائب راه هنرمند.
این ها مواردیست که برای هنرمند مانند سرعت گیر عمل می کنند. خوشبختانه یا بدبختانه همه شان را تجربه کرده ام. آن هم با پوست و استخوانم. به خصوص هنوز هم در مورد آخر و تقریبا همه موارد دیگر لنگ می زنم.
دور افتادن از هنر به سبب ایمان کم
به گمانم هر روز پیش از هنرورزیدن لازم است که درباره چرایی کار خود بنویسیم. اگر در راه نویسنده شدن هستیم، چرا می نویسیم؟ اگر نقاشیم، باید دلایل محکم و قانع کننده ای برای نقاشی کردن داشته باشیم. اگر موسیقی خلق می کنیم، باید چرایی کار بر ما روشن باشد. و آن وقت مصداق این جمله می شویم که : “هر کس که چرایی کارش را بداند با هر چگونگی کنار خواهد آمد”. یعنی اگر بدانیم چرا، به هر زحمتی شده انجامش می دهیم.
خیالتان راحت! هر روز هم یادمان می رود چرا کار هنری انجام می دهیم. انسان بدبختانه به تکرار محتاج است. پس با خستگی ناپذیری، دلیل آوردن را تکرار کنید.
پاره شدن زنجیره تولید از سر بی مبالاتی
اگرچه این مورد به نحوی به همان نکته بالا مربوط می شود، ولی لازم دانستم آن را جدا کنم. چون گاهی روزهایی می رسند که ما از چرایی کار خود مطلعیم ولی به بهانه شلوغی و وقت نداشتن، آن را در برنامه روز خود نمی گنجانیم. پاره نشدن زنجیره تولید چنان اهمیت دارد که یک دقیقه هنرورزی هم می تواند چاره کار باشد. بعضی روزها فقط مهم است که دستی بر آب بزنیم. بعد برویم پی کارمان. آن وقت فردا فرصت خواهیم داشت که زمانی مفصل را به هنر اختصاص دهیم بی آنکه مجبور باشیم زنجیری نو برای کار هنری خود ببافیم.
زخم زبان های اهدایی به هنرمند
به محض مصمم شدن برای هنرمندانه زندگی کردن، تیرهای زهرآگینی به سمت شما رها می شوند. دوست و آشنا و غریبه لشگری ساخته اند و مقابل شما ایستاده اند. اکثر اوقات کاری ترین ضربه های زبانی را نزدیک ترین افراد زندگی بر ما فرود می آورند.
کاری نمی شود کرد. نمی توان یکایکشان را به قتل رساند چون دوستشان داریم. اما تنها سلاح ما می تواند همان هنرمان باشد. به زودی زمان همه چیز را روشن خواهد کرد. خیلی دنبال کینه ورزی و انتقام جویی از این افراد نباشید. از آن مهم تر مدام سعی نکیند خودتان را به کسی ثابت کنید.
خراشیده شدن پیکر هنرمند از درون
یک سری ضربه های غیبی هم بر هنرمند وارد می شوند. منشا این ضربه ها درونی است. یعنی ذهن هنرمند ابزاری به دست می گیرد و کارش را شروع می کند. البته که مانند هنرمندی مجسمه ساز، شما را صیقل می دهد و پیکر واقعی یک هنرمند را که از رنج هایش تراشیده شده، تحویلتان می دهد. دردناک هست اما نتیجه شگفت انگیز خواهد بود. شما قوی خواهید شد.
تنها نکته مهم این است که هر چه ذهن می گوید را نباید باور کنید. نه زخم زبان ها و سرزنش ها و نه تعریف و تمجید هایش را. توجه که نکنید، کم کم صدایش آرام می شود. به قدری که دیگر گفته هایش را به شکل وزوزی ضعیف خواهید شنید. آنجاست که واقعا شمایل یک هنرمند را به خود گرفته اید.
غم نان خوردن در ابتدای مسیر
من می دانم که هنر را باید برای هنر دوست داشت و مرتکب شد. اما غریزه نان درآوردن در همه ما بیداد می کند. اگرچه که در نهایت می فهمیم هنرمان را به کدام مسیر بیندازیم که پولساز شود، اما ماندن در سردرگمی و آشفتگی هم خودش بلاییست.
هنرمند و دونده سرعت بودن
هنرمند جوان (منظورم تازه کار است و ربطی به سن و سال ندارد) بزرگ ترین ضربه را زمانی می خورد که انتظار دارد فردای انتشار اولین اثرش، مدالی از طلای خالص بر گردنش بیاویزند و چون این افسانه تحقق نمی یابد، انگیزه اش تحلیل می رود.ولی وقتی سراغ زندگی هنرمندان تاریخ می رویم می بینیم بیشتر سال های کاری خود را در گمنامی سپری کردند و آثارشان حتی بعد از مرگ آن ها دیده و شنیده شده و پول زاییده است.
بدانید و آگاه باشید که هنر مانند یک مسابقه دوی سرعت نیست و از آن مهم تر شما یک دونده سرعت نیستید. پس دست از سرعت گرفتن بردارید. نتیجه ها را راحت بگذارید تا سر موعدشان نمایان شوند. مدام به دنبال نتیجه بودن و تلاش برای ظاهرساختن آن مانند این است که بخواهید جنینی سه ماهه را وادار به تولد کنید. جنین سه ماهه هنرتان نباید چندان زیبا باشد.
اما اگر به ارتباط بین هنر و ورزش علاقه مند هستید، یک خبر خوب برایتان دارم. هنرمند شدن مانند بالا رفتن از یک صخره است. دوستداران صخره نوردی کجا هستند؟ چرا کسی را نمی بینم؟
بله هنر که چنان زیبا می نماید، آسان نیست.
امید که مفید واقع شود.
دیدگاهتان را بنویسید